مترجم: زمانی تعداد صفحات: 162 نويسنده: هوراس مکوی ناشر: انتشارات زهره

کتاب تبهکاران مخوف – نویسنده هوراس مکوی

کتاب تبهکاران مخوف – نویسنده هوراس مکوی

الو.. الو .. کجائید؟ اداره آگاهی، من تامسون رئیس اداره کار آگاهی هستم
آقای تامسون خواهش میکنم … هرچه زودتر خودتان
را باینجا برسانید چون اتفاق عجیبی افتاده. خانم شما کی هستید؟ و چه اتفاقی رخ داده و من کجا
باید بیایم؟
من دوشیزه فلورانس دختر آقای ادمون سیمون دوست
شما هستم چطور مرا نمیشناسید و نمیدانید کجا بیائید ! . بسیار خوب شناختم خیلی عذر میخواهم همین الان خدمت میرسم ممکن نیست بفرمائید چه اتفاقی رخ داده که وجود من لازم میباشد؟
آقای تامسون اتفاق خیلی مهم و وحشت آور است و وجود شما هم خیلی لازم و فوری است و من نمیتوانم بوسیله تلفن بشما
اطلاع بدهم چون ممکن است….
دیگر صدائی نیامد و مثل اینکه سیم تلفن را قطع کرده
باشند و معلوم هم نشد که علت قطع تلفن چه بود ….
چند دقیقه بعد تامسون رئیس اداره آگاهی لندن که شهرت جهانی داشت و تمام دزدان و جنایت کاران از او بیم و هراس
داشتند
سوار تاکسی شده و طولی نکشید که تاکسی آن را در جلوی پارک بزرك و زیبای آقای ادمون سیمون که در خیابان آکسفرد قرار داشت پیاده کرد تامسون تکمه زنك را فشار داد. پس از لحظه ای درب آهنی بزرك قصر بروی پاشنه چرخی خورده و بازشد و شخص نسبتاً جوانی که لباس پیشخدمتی در تن داشت در جلو درب ظاهر گردید و با کمال احترام سلام کرده و راه را بآقای تامسون رئیس کار آگاهی نشان داد .
این شخص الکساندر از مستخدمین و خدمتگزاران با
سابقه منزل ادمون سیمون بود.
تامسون از الکساندر سئوال :کرد: خانم تشریف دارند
الكساندر جواب داد بلی جناب آقای تامسون خانم و پدر ایشان منتظر حضرتعالی هستند که هر چه زودتر تشریف
بیاورید .

پس خواهس میکنم بشمارالیه ها اطلاع دهید که من حاضرم.

لحظه ای بعد الکساندر دوباره بازگشت …

مطالعه بیشتر