مترجم: قاسم جهاندار تعداد صفحات: 128 نويسنده: راونس دونس ناشر: انتشارات تهران

کتاب گورستان وحشت – نویسنده راونس دونس

کتاب گورستان وحشت – نویسنده راونس دونس

تاریکی هراس انگیزی سراسر جاده (مکنورا) را که بشهر منتهی میشد فرا گرفته بود هیچکی در جاده دیده نمیشد بجز چند اتومبیل انگشت شمار که بر حسب معمول در جاده های خارج شهر
رفت و آمد میکردند در یکی از اتومبیلها يك سرنشین زن و راننده سرگرم صحبت بودن آن دو جوزف و نامزدش (آلر) بودند که از گردش شبانه برمیگشتند . آلن در فکر فرو رفته بود و بطور عجیبی دلش شور میزد.
احساس ناشناخته ای باو نهیب میزد که حادثه ی شومی در شرف وقوع است بی اختیار بطرف جوزف که سرگرم راندن اتومبیل بود سر برگرداند و با صدائی لرزان که از ترس و وحشت او حکایت میکرد گفت جوزف ، عزیزم من خیلی میترسم !
جوزف که خود در فکر فرورفته بود باشنیدن صدای آلن یکه ای خورد ولی خیلی زود برخود مسلط شد بالحن آرامی
گفت : عزیزم از چه میترسی ؟ کوچکترین ناراحتی تو بیمورد است.
آلن در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود بالحن محزونی گفت: آخه این وقت شب…
جوزف که از ترس وسوسه آلن خود دچار وحشت شده بود با ناراحتی حرف آلن را قطع کرده و گفت :
آخه تقصیر من چیه مگر یادت رفته که اوائل جاده ماشین
خراب شد و ناچار تا این موقع شب معطل شدیم و حالا هم ناچاریم هر چه زودتر بشهر برگردیم .
در همین موقع اتومبيل آنها بيك دوراهی رسید و جوزف که
سرگرم رانندگی بود با دیدن تابلوئی در انشعاب دو راهی آشکارا لرزید.
تقريباً وسط جاده تابلوئی نصب شده بود که عکسی از جمجمه يك اسكلت انسان و دو استخوان چپ و راست روی آن بطرز وهم انگیزی خودنمایی میکرد و زیر آن کلمه (خطر مرگ) با حروف
درشت نوشته شده بود .
جوزف در حالیکه خود از وجود چنین تابلوئی در وسط جاده متحیر شده بود …

مطالعه بیشتر