مترجم: محمد قصاع تاريخ انتشار: چاپ دوم 1376 تعداد صفحات: 193 نويسنده: آیزاک آسیموف ناشر: افق

کتاب جاذبه و جادو – نویسنده آیزاک آسیموف

کتاب جاذبه و جادو – نویسنده آیزاک آسیموف

دکتر راجر تومی از زنش پرسید هیچ وقت خواب پرواز دیده ای؟. جین تومی به او نگریست و گفت: -البته …

انگشتانش که به سرعت سرگرم بافتن بود از کار نایستاد.

تلویزیون زمزمه می کرد و طبق معمول کسی توجهی به تصویر آن نداشت.

راجر گفت: «همه گاهی خواب پرواز میبینند. تمام مردم دنیا همین طورند. من هم چند بار خواب

دیده ام و همین باعث نگرانـیـم می شود.»
جین گفت: «عزیزم منظورت را نمی فهم. مرا ببخش.» و زیر لب شروع به شمردن دانه های بافتنی کرد وقتی به این مسئله فکر میکنم سؤالهای زیادی برایم مطرح می شود. انسان واقعاً خواب پرواز نمیبیند چون بال ندارد. حداقل مـن بـال نداشتم. در واقع هیچ کدام از ما برای پرواز هیچ تلاشی هم نمیکنیم فقط شناور میشویم بله درست است، شناور می شویم.
جین گفت: وقتی من پرواز میکنم جزئیات آن به خاطرم نمی ماند. تنها یک بار را به یاد دارم که روی گنبد شهرداری فرود آمدم و لباسی هم تنم نبود نمیدانم چرا وقتی آدم در خواب لخت است، هیچ کس به او توجهی نمی کند راستی هیچ به این مسئله فکر کرده ای؟ آدم از خجالت می میرد، اما مردم فقط از کنارش عبور میکنند.» سپس نخ را کشید گلوله نخ از کیسه بیرون آمد و تا وسط اتاق غلتید و
باز شد، اما او توجهی نکرد. راجر به آرامی سرتکان داد آن لحظه رنگش پریده و ذهنش غرق در شکی عمیق بود. خطوط صورت و حاشیۀ دماغ دراز و کشیده و موهای سفید کنار شقیقه اش نشان میداد که پا به سن گذاشته است. او سی و پنج سال داشت. پرسید: هیچ وقت فکر کرده ای که چه چیز باعث میشود خواب شناوری ببینی؟
نه، فکر نکرده ام.
جین تومی موهای روشن و اندامی کوچک داشت زیبایی اش تأثیر مستقیمی …

مطالعه بیشتر