نقدی بر کتاب صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز
نقدی بر کتاب صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز
صد سال تنهایی رمانی است که خواندنش برای هر کسی آسان نیست. خیلیها این کتاب را در لیستهای مختلف صد رمان
برتر جهان و چهل رمانی که پیش از مرگ باید خواند، دیدهاند و تصمیم گرفتند که این کتاب را بخوانند. ولی وقتی پشت سر هم
اسمهای اسپانیایی را میبینند، وقتی میبینند چندین نفر به نام خوزه آئورلیانو در داستان وجود دارد، وقتی میبینند در
لحظهی اوج داستان، فضایی تخیلی توصیف میشود، شاید کتاب را برای همیشه ببندند و قید خواندنش را بزنند. حتی در پاسخ
به این سوال که بدترین کتابی که تا به حال خواندهاید، چه کتابی است؟ بیتردید جواب میدهند که «صد سال تنهایی».
یکی از اصلیترین تمهای داستان صد سال تنهایی این است که وقایع به طرز اجتنابناپذیری تکرار میشوند. انگار از بعضی
اتفاقها هیچ وقت نمیتوان فرار کرد. شخصیتهای اصلی داستان را گذشتهشان کنترل میکند. حتی در داستان بارها ارواح را
میبینند. ارواح نماد گذشته و طبیعت فراموشنشدنی هستند که در جزیرهی ماکوندو وجود داشته است. سرنوشت ماکوندو از
پیش وجود داشته و انگار به همان محکوم شده است.
صد سال تنهایی بخشی از تلاش مارکز برای ثبت تجربههای واقعی خود در زمانهای زندگی در کلمبیا است.
مثلا در محل زندگی مارکز در سالهای نوجوانی کارخانههای میوه خارجی به خاطر هدفهای مختلف حضور پیدا کردند.
موضوعی که در کتاب هم دقیقا به آن اشاره کرده است. در زمان حیات مارکز محل زندگیش به مرور در فقر و بدبختی فرو رفت.
دقیقا همان اتفاقی که برای ماکوندوی کتابش اتفاق افتاد.
گابریل گارسیا مارکز پیش از نوشتن این کتاب چندان نویسنده خوششانسی نبود.
چهار کتاب قبلی او در مجموع ۲۵۰۰ نسخه به فروش رسیده بودند.
این کتاب در دهه ۱۹۶۰ تا حدی باعث ایجاد یک جنبش ادبی به نام la nueva novela latinoamericana شد.