- تاريخ انتشار: چاپ چهارم
- تعداد صفحات: 82
- نويسنده: حسینقلی مستعان
کتاب دلارام – نویسنده حسینقلی مستعان
کتاب دلارام – نویسنده حسینقلی مستعان
” چند الاغ مفلوك حامل چند زن و بچه آفتاب خورده و خسته از گردنه
پس قلعه بالا میروند. و آفتاب سوزان در آسمان پیش میآید، در آخرین چشم انداز افق دور نمای
حزن انگیز تهران را در چیزی تیره شبیه به غبار یا مه ناپدید میکنند و بالای گردنه ، چندقدم بالاتر
از گورستان، سایه آن تن درخت کهن سال کم شاخ و برگ را از روی زمین سنگلاخ و پست و بلند بر میگیرد .
اینجا که جای اقامت نیست ؛ باید بر خاست و بنقاط سایه دار خنک و باصفا رفت، از کنار تنه درخت،
از روي يك سنگ بزرگی، موجودی بر می خیزد ، الاغ سواران را که از جلوش میگذرند نگاه میکند،
آهی میکشد و رو ببالا راه میافتد ؛ جوانی است بیست ساله، پایش بی جوراب در گیوه های پاره،
در شلوارر نگرفته اش و حمله دار و چین خورده، کت و کلاهش هر دو بیك رنگ، هر دو رنگ رفته و کهنه ؛
از میان آستین های کتش دو ست كوچك، نازك، سفید و پاکیزه بیرون آمده، یکی یك دسته
کتاب و چیزی شبیه به بقچه را تازیر بغلش بالا برده و دیگری چوبدستی سفید رنگی را که شاخه درختی پوست کنده بیش نیست نگهداشته ؛ زیر کلاه مشتی موی سیاه
بهم پیچیده، یك پیشانی بلند و روشن، دو چشم میشی درشت درخشان وحزن آلود، گونه هائی فرورفته ، دهانی کوچک ، چانه ائی دخترانه چهره ی لاغر ، محجوب و
ظريف .
از پای تك درخت کهن سال تا سر گردنه چندصد قدم پیش نیست. جوان آهسته و آرام پیش میرود؛ به سر گردنه میرسد ، کلاه از سر بر میدارد؛ نسیمی که
که یکقدم پائین تر از آنجا ، وجود نداشت تارهای مویش را بازی میگیرد : – اوه چه باصفا ! راه طولانی و سر بالا تمام شد ؛ این سرازیری یکسر به بهشت میرود…
…
حسینقلی مستعان (تولد ۱۲۸۳ – درگذشت ۱۵ اسفند ۱۳۶۱)
|
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.